نقش یعقوب لیث صفاری در حفظ و احیاء زبان فارسی

نویسنده: علیرضا پیری زنده‌دل

مقدمه

بحث محوری این پژوهش بر این باور است که آن زمانی که فرهنگ پرمدعای عرب همچون تمدن غرب ادعای کذایی می‌کرد و قبایلش این خطه و کلاً ایران را در زیر سیطره‌ی خویش داشت و نهضت مطّوعه‌ی خود را، که در واقع نوعی برتری نژادیبود، مطرح می‌کرد. در گوشه‌ای از ایران بزرگ مردی به‌نام یعقوب لیث صفاری (رادمان پورماهک) قد علم کرد و دست رد بر سینه‌ی تهاجم فرهنگی آن قوم زد و در صدد تقویت فرهنگی خودی برآمد. او معتقد بود که نابودی زبان فارسی نشانه ضعف ملی و نوعی دهن‌کجی به فرهنگ ایران است و باید از آن دوری جست و خودی‌ها باید با یکدیگر با زبان خودی حرف بزنند. این یکی از ژرف‌نگریهای مهم و دقیقی است که فقط عیارزاده‌ای چون یعقوب لیث صفاری بدان پی برده بود و بس و دیگران از چنین طرز تفکری بی‌بهره بودند یا دستکم جرأت گفتن آن را نداشتند.

«اعترض یعقوب لیث در مقابل شاعر همشهری‌اش، که با او به زبان بیگانه شعر می‌سرود، به غیرت ملی ایرانیان جان تازه ای بخشید. چنانکه امروز نیز کسانی که سیر ادب ایران را دنبال می‌کنند، رواج و کساد زبان فارسی را در ایران یا در هر بخشی از امور تحقیق و پژوهش می‌کنند، دلیل قوت یا ضعف غیرت ملی در آن دوران و در آن سرزمین می‌پندارند و توجه پادشاه یا امیری را به زبان تازی دال بی‌علاقگی او به ایران می‌شمارند و یا برعکس.

در دوران صفاریان ایران به حد اعلای بلوغ فکری خودش رسیده بود و علاوه بر آن نوعی ایجاد تفاهم و وحدت فرهنگی در بیم ملت و دولت. احساس می شد و هم دولت و ملت، اسلام را از ته دل و جان پذیرا بودند و آن را جدا از ملیت عرب دانسته و رابطه و پیوند زبان تازی را جدا از تهاجم فرهنگی انگاشته و زبان عربی را به عنوان زبان علم و زبان دین و زبان فهم معارف دینی، قلباً و عمیقاً قبول داشتند. بی شک یعقوب لیث صفاری نیز که آغازگر جرقه و مشعل فروزان ادب فارسی بود، چنین اندیشه‌ای را در سر می‌پروراند. بنابراین او به قصد ایجاد استقلال سیاسی و فرهنگی ایران بویژه سیستان مبادرت ورزید و شروع به فعالیت کرد. به هر حال این احساسی بود که هم لیثیان و هم سامانیان آن را عمیقاً درک کرده بودند. اما لیثیان استقلال تامه را در سر می پروراندند ولی سامانیان به خلافت بغداد گردن می نهادند. صفاریان، بویژه یعقوب، دشمن سرسخت بنی‌عباس بودند. این دشمنی توأم با آگاهی از اوضاع و احوال و شرایطی که در ایران آن روزگار می‌گذشت، بود.

به نقل از یعقوب لیث آورده‌اند که عباسیان حکومتشان را بر غدر و مکر بنا کرده‌اند، بنگرید که با ابوسلمه و ابومسلم و برامکه و فضل سهل، با آن همه خدمت که به ایشان کرده بودند، چه کردند.


یعقوب دشمن زبان عربی نبود

اکنون جای آن است که به دو نکته اساسی اشاره شود: یکی آنکه یعقوب مردی ایران‌دوست و استقلال‌طلب بود و اندیشه‌اش رهایی از تسلط دولت بنی عباس و خلافت ایشان بود. البته این مطلب بدان معنی نیست که اندیشه‌اش به شعر و ادب عرب، همانند بیزاریش از حکومت عباسیان بوده باشد. یعقوب فردی کاملا سیاستمدار و تیزبین بوه و هیچگاه معتقد نبود که حوزه‌های درسی زبان و ادبیات هرب تعطیل شود و یا اطفال نباید نام عربی داشته باشند و یا خطبه‌های نماز جمعه تماماً به زبان فارسی باشد. بلکه چون او مردی عیاریشه و آهنگر بود و از ادب و فرهنگ عربی بهره‌ای نداشت، به شعر عربی بی‌اعتنا و به زبان مادری‌اش (زبان فارسی) علاقمند بود. به همین سبب کاملاً عقیده داشت که زبان فارسی و محلی، که دانستن آن در مکالمات و صحبتها و گفتگوهای روزمره در بین افراد ارتباط برقرار می‌کند و دانستن آن نیازی به معلم و مکتب رفتن ندارد، باید در وهله‌ی اول به آن توجه کرد. بهرحال، یعقوب به زبان ملی و فرهنگی خویش، که به زبان مادری‌اش بود وبه آن انس گرفته و تکلم کرده و لالائیهای دوران طفولیتش را با آن شنیده بود، مباهات می‌کرد. و این علاقه البته، به لحاظ روانشناسی قابل پذیرش است که هر قومی و ملتی براساس زبان و فرهنگ خود با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. به همین دلیل یعقوب نمی‌توانست بپذیرد که درماتش به زبان قومی دیگر با هم سخن می‌گویند.

تشویق یعقوب به تبادل فرهنگی

با اقتدار حکومت در خاندان یعقوب، توجه به زبان و ادب عربی افزون شد، تا جایی‌که همانند دیگر شهر‌باران ایرانی ادب و زبان عربی را به‌خوبی فراگرفتند.
تا جایی‌که بدان دلبسته شدند و ضمن حفظ استقلال زبان و ملت خویش، به ترویج زبان عربی نیز پرداختند و به اقتضای زمان سخنوران تا حدودی نظر زبان تازگی‌گوی را به دربار خود راه دادند و گرامی داشتند. از جمله این سخنوران ابواسحاق بن ابراهیم بن مسعاد اصفهانی المتوکل‌ای از روستای جی در اصفهان بود که نخست دبیر و ندیم خلیفه عباسی المتوکل علی‌الله بود، که از این روی به المتوکلی مشهور شد. او پس از متوکل، از فرزندان وی (معتمد و موفق) بُرید و به یعقوب پیوست و کار او بالا گرفت. چندان که یعقوب ملک‌هایی را تیول او کرد و ظاهراً تا پایان عمر در خدمت او زیست. متوکلی از بزرگ‌ترین سخنوران عهد خود در عراق دانسته‌اند. وی در زبان تازی هم دبیر بود و هم شاعر. المتوکلی، در همین منصب با یعقوب دیدار می‌کند و درمی‌یابد که یعقوب اندیشهٔ استقلال در سر می‌پروراند. اعظم سیستانی در اثر گرانقد‌رش در این‌باره چنین آورده‌است: «از شعر المتوکلی، که از جانب یعقوب برای خلیفه معتمد فرستاده شد برمی‌آید که او درصد بوده تا در سایه‌ی درفش کاویان بر همه‌ی امم سیادت جوید و بر سریر ملوک عجم برآید و خاندان عباسی را براندازد، زیرا در این شعر گفته شده که کرسی‌نشینان دستگاه خلافت بهتر است که دست از سر مردم ایران و خراسان بردارند و به دشتهای سوزان عربستان و خوردن سوسمار برگردند، در غیر آن منتظر ضرب شصت او باشند. در تاریخ سیستان چنین آمده است: «هنگام فتوحات یعقوب لیث صفار در خراسان و گشودن هرات و … و گرفتن منشور سیستان و کابل و کرمان و فارس از محمد بن طاهر فرمانروای کل مشرق ایران و تار و مار کردن خوارج، محمد و صیف سیستانی بیت ذیل را نزد یعقوب خواند:

قد کرم الله اهل المصیر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد

چون این شعر بر خواند او عالم نبود، در نیافت … یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟» محمد بن وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت. اولین شعر محمد بن وصیف که در مدح یعقوب و فتوحات وی در هرات و کرمان و فارس و کشتن رتبیل و عمار خارجی سروده شد که در تاریخ سیستان آمده است و با مطلع زیرشروع می‌شود:

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولای و سگ‌بند و غلام

و محمد بن مخلّد شاعر دیگر نیز در تأیید همین قضیه، به پارسی گفت:

جز تو نزاد حوا و آدم نکشت شیر نهاده به دل و بر منشت

معجزه پیغمبر مکی تویی به کنش و به مِنش و به گُوِشت

فخر کند عمار روزی بزرگ گوید آنم من که یعقوب کشت

توجه به این نکته جالب است که در اشعار عقاید زرتشتی، یعنی: پندار نیک، گفتار نیک به‌طور وضوح، آمده است. منتهی به پیغمبر مکی نسبت داده شده است. این مسئله تأثیر عقاید زرتشتی را تا این ایّام در زوایای سیستان و افواه مردم به‌خوبی نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که تا آن زمان هنوز قوانین و اصول زرتشتی بر افکار مردم مسلط بوده است. همین عوامل را می‌توان سرچشمهٔ تعصب خاصّ یعقوب برای مخالفت با خلیفه و حفظ سنن ملی شمرد. البته در رد نتیجه‌گیری منبع فوق و نقد آن باید گفت گفتار نیک، رفتار نیک … هیچ‌گونه تناقضی با ملاک‌های اسلامی چون تقوی ندارد و هنوز هم به‌عنوان یک ارزش مقبول وجود دارد و کاربرد الفاظ دینی منافاتی بر اعتقادات دینی آنها نداشته است.

علت تمایل نداشتن نیمروز (سیستان) و شرق به زبان تازی

به گواهی تاریخ، قدیمی‌ترین اشعار فارسی در خراسان و سیستان از طرف حنظلهٔ بادغیسی، مُحَمّدبن وصیف سگزی و بَسام کرد خارجی و غیره سروده شد که زبان فصیح دری بود. سرود کرکوی، بنا بر روایت تاریخ سیستان «که خواه آن‌را ساخته‌ی پیش از اسلام و یا بعد از اسلام بدانیم» به زبان دری است، نه به زبان پهلوی.

«زبان دری (پارسی نو) از زبانهای فارسی میانه است که در زمان فرمانروایی ساسانیان ریشه‌ی زبان ادبی بشمار می‌رفت و به‌عنوان زبان رسمی، مکاتبه‌ای و دینی از آن بهره‌برداری می‌شد.» این زبان برخلاف لهجه‌ی «جبالِ مادی» و زبان جنوب باختریِ فارسی ـ در سایه‌ی ایستادگی
سرسختانه در برابر نفوذ عناصر زبان عربی ـ توانست هستی خود را پای‌برجا نگه دارد. زبان ادبی پارسی نو، رفته‌رفته، با جذب عناصری از لهجه‌های گوناگون غنی شد و از نخستین دوران پیدایش، پوسته‌ی خود را از بند زبان پارسی میانه رهانید. باید اضافه کرد که مناطق خاورى، چون خراسان و سیستان، «بدلیل دور بودن از مرکز خلافت، از آغاز سدۀ هشتم – یعنى هنگامى که ابوحفص سغدى، ابوالعباس مروزى، حفظلۀ بادغیسى – محمّد ابن وصیف سِگزى و دیگران در آن دیار پدید آمدند. از امتیازهاى ویژۀ برخودار بود، و این مسئله داراى اهمیت فراوان است. در آن هنگام، کانونهای زبان عربى در بخارا و نیشابور نتوانستند از روند گسترش زبان فارسى – که امیران و شخصیت‌هاى بلندپایۀ ایرانى از آن پشتیبانی می‌کردند – جلوگیرى کنند. چه این روند با مقاصد «گریز از مرکز» این امیران هماهنگى داشت و با سقوط تاریخى تدریجی بغداد، تقویت می‌شد.»

مرحوم دکتر علی در اثر گرانقدرش، (بازگشت به خویش)، مطالبى دارد که مؤید همین مطالب است. او مى‌گوید «به‌نظر مى‌رسد که زبان پهلوى و حکام آن نواحى (باختر) چون با اعراب و تهاجم فرهنگی تازیان نزدیک بودند. زودتر از منطقۀ شرق [خراسان و سیستان] تحت تأثیر بیگانگى فرهنگی قرار گرفته‌اند اما علت اینکه اندیشۀ زبان دری در مقابل این تهاجم ایستاد و مقاومت کرد. شاید به این علت باشد [که البته هست] که این مناطق چون از نفوذ تسلط اعراب دور بوده، (که نتیجه‌اش ورود کمتر لغات عربى است به آن دیار …)، دیگر، عدم رغبت رجال و حکام و امرا به آن زبان عربى یا عدم آشنایی یا کمتر آشنایی به زبان تازى بوده است و این قول صحیح‌تر است. ازاین‌جهت شاعران فارسی‌گوی، مثل محمد بن وصیف به توصیهٔ یعقوب لیث، موقعیت را مغتنم شمرده، به سرودن شعر فارسی و مدح امیران پرداخته‌اند.

اهمیت سرودن شعر در عصر یعقوب

شعر در آن زمان، نقش دستگاه‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی را داشت. بهترین وسیله تبلیغات بود، وقتی شاعری، شاهی را مدح می‌گفت، آن شعر دهان به دهان و سینه به سینه می‌گذشت، جوانان و کودکان می‌خواندند و حفظ می‌کردند و پیران آنها را تشویق می‌کردند و بدین‌ ترتیب شعر فارسی که چرخه‌اش از سیستان و در زمان یعقوب آغاز شد، به بلاد و اطراف فرستاده شد و خراسانیان این چرخه را جهت دادند و قوت بخشیدند. شعرایی که آغازگر این چرخه در سیستان بودند، عبارت‌اند از: وصیف سیستانی، فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی در تداوم این قیام، که مصادف با دورهٔ سامانی بود، ابوشکور بلخی، رودکی سمرقندی (پدر شعر فارسی)، کسائی مروزی و دقیق طوسی و حکیم ابوالقاسم فردوسی، در طی سی سال تلاش آن را اعتلا بخشیدند.
این تلاش در سایهٔ هم‌زیستی زبان بین‌المللی آن روزگار که زبان عربی بود صورت می‌گرفت و نباید تأثیر متقابل نویسندگان ایرانی را در زبان عرب و اشاعهٔ فرهنگ عربی، نادیده انگاشت و در ضمن زبان مادری‌شان را محفوظ داشتند. ایرانیان علاوه بر احساس تعهد که نسبت به زبان دین داشتند، به این توهین که به آنها موالی گفته می شد نیز پاسخ علمی دادند. در این هنگام ایرانیان از زبان عربی برای تبلیغ سنتهای فرهنگی خود، همچون یک وسیله ممتاز و با مهارت تمام بهره می‌بردند. ایرانیان از زبان عربی، بعنوان زبان رسمی و خدماتی کشور، بهره‌برداری می‌کردند.
شگفت‌انگیز است که ایرانیان بسرعت و به‌گونه‌ای استادانه زبان و ادبیات دشوار عرب را فراگرفتند. بسیاری از آثار ادبی برجستۀ زبان عرب در سدۀ نخستین (دوران طلائی فرمانروایی عباسیان) به کوشش ایرانیان آفریده شد. بدین‌گونه ادبیات عرب در راه ایجاد پیوستگی‌های بین‌المللی گام نهاد و سرشت نژادی و محدود نخستین را پشت سر گذاشت.

عقیدۀ مشترک شعوبیان و یعقوب

براساس پژوهشهای انجام شده، هواخواهان شعوبیان، به زبان عربی چیز می‌نوشتند. آنان آگاهانه بزرگترین پیکار خود را با تازیان از راه زبان و پدید آوردن مسلکی بنام شعوبی، آغاز کردند. شعوبیان در برابر خودپسندی بی‌مایهٔ تازیان، و غرور و بدرفتاری و برتری‌فروشی و بیدادگری آنان آیه قرآن: «یا ایها الناس انا خلقنا کم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم» را شعار خود قرار دادند. در آیین اسلام همه ملتها در جامعۀ اسلامی، برابر و یکسانند. ایرانیان با تکیه بر این آیه کار عظیم فرهنگی خود را بنا نهادند. شعوبیان بسبب اعتقادشان به برابری ملتها در آیین اسلام، به اهل «تسویه» نیز معروف شدند. ایرانیان با همه تلاش فرهنگی، از نهضت شعوبیه خویشتن نتیجۀ کاملی نگرفتند و اعراب همچنان فخر و مباهات نژادی را برتر می‌دانستند و به آن اعتقاد داشتند. بهمین سبب، آنان نیز در گفتارهای خود از برتری نژاد ایرانی بر تازیان سخن به میان می‌آوردند و از گذشتۀ تاریک تازیان و زبونی آنان در برابر پادشاهان ایران یاد می‌کردند و چون بسیاری از ایرانیان در این زمان در دانشهای دینی و حدیث و تاریخ اسلامی دست یافته بودند برای اثبات ادعای خود داستانهایی از تاریخ و روایتهایی («درست یا نادرست») از پیغمبر اسلام (ص) می‌آوردند و چنانچه تسلط ایشان بر سخن تازى، به ایشان مجال می‌داد، به تیغ سخن بر تازیان می‌تاختند.»
به عقیدۀ گروهی از محققان، نهضت شعوبیه از قرن دوم هجری آغاز شد و در قرن سوم و چهارم هجری با روی کار آمدن دولتهای مستقل و نیمه‌مستقل مناطق شرقی نظیر سیستان و خراسان به اوج خود رسید. چنانچه قبلاً آورده شد، یعقوب لیث صفاری، که اندیشۀ استقلال تامهٔ ایران را در سر داشت. به فرستادهٔ خلیفه، المتوکل که بعدها خودش نیز از خلیفه روگردان شد و در خدمت یعقوب درآمد، چنین بیانی خطاب به دستگاه به‌عنوان تهدید فرستاد: «در فش کاویان با من است که با آن امید سروری دارم، لذا به بنی عباس بگو پیش از آنکه پشیمان شوید به خلع خود اقدام کنید؛ زیرا زور نیزه و شمشیر ما بود که شما را به دولت رسانید. پدران ما شما را صاحب قدرت و سلطنت کردند. اما شما پاس خدمت آنها را نگاه نداشتید و شکر نعمت به‌جای نیاوردید. از این‌رو، به سرزمین اصلی خود، حجاز، بازگردید و به خوردن سوسمار و چراندن گوسفند بپردازید که به‌زودی به زور تیغ بر تخت پادشاهان خواهیم نشست.»

گفتار یعقوب ناشی از آگاهی اوضاع زمان بود و همان‌طورى که گفته شد مکرر می‌گفت: «دولت را عباسیان بر غدر مکر بنا کردند. نبینى که به ابوسلمه و آل برامکه و فضل سهل با چندان نیکویی که ایشان را اندر آن دولت بود چه کردند؟ – کسی مبادا که برایشان اعتماد کند.»

اختلاف نظر یعقوب با طاهریان

لازم است بدانیم که در زمان دشمنی یعقوب و دولت عباسیان قدرت و فرمانروایی طبرستان، خراسان و سیستان در دست طاهریان بود. این خاندان ایرانی، برخلاف سرسلسله با شهامت و میهن‌پرست، خود طاهر ذوالیمینین، برای مال و جاه به خدمت خلفا درآمده بودند. با این‌حال با تفاخر به نژاد ایرانی خویش می‌کوشیدند تا خراسانیان را به خود علاقمند کنند. داعیۀ استقلال داشتند اما استقلالی که آنها می‌خواستند استقلال حکومت خانوادگی بود. می‌خواستند حکومت خراسان در خاندان آنها موروثی باشد و برای این کار از هیچ‌گونه اقدامی مضایقه نمی‌کردند. هم به نژاد ایرانی خویش مباهات می‌کردند و هم به تمدن و فرهنگ ایرانی بی‌اعتنا بودند. هم خود را ایرانی می‌دانستند و هم به نهضتهای ایرانی، درصورتی‌که قدرت و استقلال آنان را تهدید می‌کرد، مخالفت می‌ورزیدند. به‌هرحال، مخالفتهای دیرینۀ یعقوب با دولت عباسیان باعث شد تا یعقوب به نیشابور، که پایتخت طاهریان نیز محسوب می‌شد، حمله برد و آن را به تسخیر خویش درآورد و در برابر چشم مردمان نیشابور، که گفته بودند: «یعقوب امیرالمؤمنین ندارد و خارجی است»، در نیشابور تیغی بی‌نیام در هوا بجنبانید و گفت: «این عهد من است» و بر زبان فرستادۀ خلیفه از جندی شاپور او را پیغام فرستاد که ملک به شمشیر و دلیری گرفته است و خلیفه از دست وی اگر به مرگ او نرهد، سروکارش با شمشیر خواهد بود و هم، او بود که به روایت تاریخ سیستان، چون او را به شعر تازی می‌ستودند، گفت: چیزی که من اندر نیام چرا باید گفت؟! و محمد وصیف از آن پس شعر پارسی گفتن گرفت. در حقیقت امیر سیستانی با این گفته، سنگی در شیشۀ خانۀ تازى مأبان و شیفتگان ادب عرب انداخت و روزنی بر روی زندانیان آزادیخواه گشود. فرمان او مهر از لبهای خاموش برگرفت و نفسهـای در سینه حسرت مانده را مجال برآمدن داد. زبان و ادب فارسی که تا آن روز حامی نداشت و آزاد مردان، دُرِ دری را در پای بیگانگان ریختن نمی‌خواستند. امیر رویگرزاده، که پایۀ نخستین حکومت واقعی از خاندان ایرانی را بنیـاد نهاده بود، انگیزۀ شعرسرایی به زبان فارسی نیز گردید. بدین‌ ترتیب او اصلاحات بنیادی و همه‌جانبهٔ وسیع و دامنه‌داری را آغاز کرد.

اندیشۀ استقلال ایران برایش اعتماد نیکو بود

یعقوب نظام ارزشی جامعۀ خویش را، که مبتنی بر تفکر و استدلال بود، به سمت و سوی حیات معقول، که با آفرینش و خلق راه حلهای متناسب و عبرت‌پذیر است، درمی‌آمیخت و با تلاش خود در حسرت زمان زندگی نکرد. او از تقلید کورکورانه پرهیز داشت و برای آزاد شدن از بردگی دنیایش را تغییر داد و اوضاع موجود را بنحوی احسن دگرگون کرد و بر خوبیهای فرهنگ خودی افزود و سرانجام زبان فارسی را از ورطۀ نابودی نجات داد.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

با عشق به پارسی ، از رادمان پشتیبانی کنید!

اگر باور دارید که زبان پارسی نیازمند پاسداری و گسترش است، با پشتیبانی های خود، در این راه همراه ما باشید. هر همراهی شما، سرمایه‌ای برای آینده‌ی زبانی پربار و ماندگار است

پشتیبانی از رادمان
To top